چقدر چون همگان مثل دیگران باشم
به جای عشق به دنبال آب و نان باشم…
سلام
دوباره عبور روزها و گذر زمان به رمضان رسید و من هنوز خوابم، هنوز این فاصله کم نشده، هنوز دل به بندگی ندادم.
نمیدونم چرا ما همه چیز رو سخت می گیریم، مگه بندگی سخته؟ صادقانه باید گفت: نه، این مایم که سختش میکنیم. کسی می گفت:” بندگی از زمان حضرت آدم تا حالا فقط یک جمله است؛ کاری که خدا گفت انجام بده”.
این جمله حقیقت و کمال بندگی و پرستشه. مگه ما آدما وقتی محبت یه نفر از جنس خودمون به دلمون میشینه تلاش نمی کنیم اونجوری که اون دوست داره رفتار کنیم، راه بریم، بپوشیم و… گاهی هم این محبت کاری با ما می کنه که حتی توی خلوت ها هم به علاقه محبوب توجه می کنیم گاهی تا جنون پیش میریم؛ اصلا مگه وقتی علاقه پیدا میکنیم به یه عنوان یا یه وسیله که حالا یا داریمش یا نه تلاش میکنیم جوری که نشون به ده ما شایسته ی اون هستیم رفتار کنیم که بقیه بگن چقدر بهش میاد یا اگه یکی حقش باشه اینه.
حالا باید ببینیم کجای کاریم، چی جای خدا نشسته توی دل و فکر ما که حتی دیگه ریا هم نمی کنیم که بقیه بگن این بنده خوبیه؟ چرا فقط خدا رو وقت مشکلات می خوایم؟ چرا وقت آسایش غرق غفلت میشیم؟ و چرا خدای زمستون و تابستون، سختی و آسایش، داشتن و نداشته، کم تلاش کردن و پر تلاش بودن و… فرق داره؟ یا چرا راحت میشینیم گناه هامون برای هم تعریف می کنیم در حالی که بعضی وقتا نمازمون قضا میشه چون نمی تونیم به بقیه بگیم نماز نخوندیم؟ البته شاید چرای آخر شامل حال همه نشه اما برای آدم ها یه چرای وجود داره.
امیدوارم که این ماه رمضان جواب چرا هامون رو پیدا کنیم و مسئله رو درست حل کنیم تا خدا رو جای درست توی فکر و دلمون بشونیم و فراموش نکنیم ما به خدا محتاجیم نه اون به ما.
یا حق