آرام تر ای روزگار ! من هنوز یه عالمه حرف ناگفته دارم و کار ناکرده…
ای کاش زمان قدری آرام تر از روزها عبور میکردی …
چقدر زود از تقویم عمر من گذر می کنی؛ گذرت از ۳۰ اردیبهشت ۱۳۷۰ تا امروز کمتر از آنچه گمان می کردم طول کشید و هنوز کودک درونم دوست دارد روی جدولهای خیابان راه برود، بپرد و بدود.
زمان چرا با این سرعت قدری آرام تر … آرام تر …
برای من درک آنچه گذشته گاهی سخت میشود؛ گاهی فراموش میکنم که کجا ایستاده ام؛ گاهی دلم هنوز اسارت کودک هایم در آغوش های مهربان و دور از دل مشغول های امروزم را می خواهد و گاهی آن حس شیرین دوست داشتن او را پیش از آنکه بداند.
من از این گذرت سخت میترسم آرام تر … آرام تر …
تولدم مبارک.
دعایم کنید آفتابی که از پنجره اتاقم سرک می کشد …
همه خوب نبودن هایم را از تمامت من پاک کند و نادانی هایم را بزداید …